قاصدی از...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علیرضا» ثبت شده است

بعضی ها فکر می کنند شهدا قدیس هستند اما مصطفی زندگی را دوست داشت. شغلش را دوست داشت. همسر و بچه اش را دوست داشت. پدر و مادرش را هم دوست داشت. مسائل مادی زندگی اش را هم درست تامین می کرد.

با همه اینها، صادقانه خدمت می کرد. همیشه می گفت وجدانم راحت است که در مقابل این حقوقی که می گیرم، چندین برابر کار می کنم. پست های مهمی هم به مصطفی پیشنهاد کرده بودند. از مدیرعاملی ایران خودرو تا پست های کلیدی در وزارت نفت و ...

اینها را می آمد خانه و به من می گفت؛ مامان! الان محل خدمت اینجاها نیست. محل خدمت فقط در انرژی اتمی است. چیزی که مظلوم واقع شده، این است.

من نمی توانم کارم را آنجا نیمه کاره بگذرام و بروم دنبال این پست ها. بچه هایی که با خودم بردم آنجا، آن بیست - بیست و پنج نفر را که در خط رهبری هستند، نمی توانم رهایشان کنم و بروم.

¤

خط قرمز مصطفی، ولایت فقیه بود.

به ندرت عصبانی می شد و آن موارد نادر هم زمانی بود که کسی می خواست از این خط قرمز عبور کند.

خیلی وقت شرکت در راهپیمایی نداشت. اما اگر یک روزی احساس می کرد که حضورش ضروری و امر رهبر است حتماً می رفت، با همسرش. علیرضا را هم می گذاشت روی دوشش و می برد. حتی اگر شبش دیر وقت از نطنز رسیده و خسته بود. مثل 9 دی.

مادر می خندید و می گفت؛ این بچه را دیگر کجا می بری؟ مصطفی جواب می داد: نه مادر! علیرضا هم باید یاد بگیرد.

.......................................



  • شهید احمد کاظمی